دفاع از قصدگرایی تفسیری(1)
چکیده
در قرن بیستم در حوزه های مختلفی نظیر هرمنوتیک، نظریه ادبی و نشانه شناسی شاهد ظهور گرایش متنوعی هستیم که یکی از وجوه اشتراک آنها تقابل با «قصد گرایی تفسیری» است. از نظر آنها قصد و نیت مؤلف سهمی در فرآیند فهم و تفسیر متن ندارد و نباید مراد جدی و معنای مقصود مؤلف را هدف غایت مواجهه ی معنایی با متن قرارداد.از سوی دیگر مؤلف محوری و قصد گرایی تفسیری از مشخصه های اصلی نظریه ی تفسیری مقبول و رایج در میان عالمان مسلمان است. مقاله ی حاضر دو هدف اصلی را دنبال می کند: نخست می کوشد مهم ترین ادله ی مخالفان قصدگرایی تفسیری را بررسی و نقد و ازمحوریت قصد مؤلف در فرایند قرائت متن دفاع کند: آنگاه تقریری از قصدگرایی تفسیری ارائه دهد که از آسیب و نارسایی های برخی تقریرها از مؤلف محوری در امان باشد.
کلیدواژه ها: قصدگرایی تفسیری، مؤلف محوری، مغالطه ی قصدی، مرگ مؤلف، روانشناسیگروی، ارزش زیباشناختی، جامعه تفسیری.
مقدمه
در یک تقسیم بندی سنت «نظریههای تفسیری» به دو دسته ی اصلی عینی گرا(objective) و ذهنی گرا(subjective) تقسیم میشوند.وجه تمایزاصلی این دو رویکردکلان تفسیری در آن است که عینی گرایان بر آناند که معنای متن مستقل از قرائت و خوانش متن موجود است و فرایند قرائت متن تلاشی برای کشف و پرده برداری از معنایی است که از پیش موجود و متعین بوده است و رویکردهای ذهنی گرا در نقطهی مقابل، اصرار دارند که معنای متن حاصل قرائت متن است و پیش از تحقق تفسیر و قرائت، چیزی به نام معنای اثر وجود ندارد. از این رو خواننده و مفسر به وجهی در ساخت و ایجاد معنا برای متن ایفای نقش میکند، نه اینکه عهدهدار کشف و پرده برداری از معنا باشد.جریان غالب و مسلط در عینی گرایی تفسیری، مؤلف و قصد و نیت وی را محور تعین معنا میداند. متن ابزار و وسیله ی ابزار و اظهار معنایی است که به واسطهی قصد و نیت مؤلف تعین و تشخیص یافته؛ از این رو کاملا طبیعی است که خواننده و مفسر در مواجهه با متن درجستجوی دریافت و کشف این معنای مقصود و مراد جدی مؤلف باشد.
نظریه های تفسیری که به این جریان تعلق دارند، رویکردهای تفسیری «قصدگرا»(intentioalist) نامیده میشوند؛ همان طور که نظریه های تفسیر سوترکتیو و دیگر نظریه هایی که قصد ونیت مؤلف را منبع و خاستگاه معنای متن نمی دانند و عملا نقشی برای مؤلف و مراد وی در فرایند فهم متن در نظر نمی گیرند، به نظریه های تفسیری «ضدقصدگرا» (anti-intenionalist) معروفاند. شایان ذکر است که در طول تاریخ نظریه پردازی تفسیری، مدافعان «قصدگرایی تفسیری» تقریرهای مختلفی ازآن ارائه کرده اند که برخی از آنها مورد تایید نگارنده نیست. در مقاله ی حاضر تلاش می شود که دفاعی منطقی و استدلالی از قصدگرایی تفسیری صورت پذیرد. بنابر این ضمن اشاره اهم استدلالهایی که مخالفان قصدگرایی بر عدم محوریت قصد مؤلف ارائه کردهاند، آنها را نقد و بررسی می کنیم و این تحلیل انتقادی نسبت به ادله ی مخالفان توأم با ارائه تقریری از قصدگرایی است که از آسیب و نواقص دیگر تقریرها سالم باشد؛ زیرا چنانکه ملاحظه خواهدشد، برخی ضدیتها با قصدگرایی تفسیری در حقیقت مخالفت با تقریر خاصی از قصدگرایی است که نگارنده، آن تقریر را نمی پذیرد.
در این مقاله اصل محوریت قصد مؤلف در نظریه تفسیری مقبول عالمان مسلمان را مفروغ عنه و پیش فرض می گیریم و برای پرهیز از تطویل مقاله به ذکر شواهد قصدگرایی تفسیری در کلمات طوایف مختلف عالمان دینی، از فقیهان و مفسران گرفته تا عارفان و متکلمان، نخواهیم پرداخت.
2. ادله ی مخالفان قصدگرایی تفسیری
در قرن بیستم در حوزه هر منوتیک و نظریه ادبی و نشانه شناسی گرایش هایی ظهور کردند که یا مستقیما برضد محوریت مؤلف در تفسیر استدلال کردند و در مقابل «قصدگرایی» تفسیری ایستادند، یا آنکه مبنایی را درباره زبان یا ماهیت فهم طرح کردند که عملا جایی برای مؤلف و قصد و نیت او در فهم زبان و متن باقی نگذاشتند. برای نمونه سوسور (Ferdinand de Saussure)در زبانشناسی خود به دسته ی دوم تعلق دارد. وی دلایلی مستقیم بر لزوم کنار گذاردن مؤلف در فرایند فهم زبان ارائه نمی دهد، اما با تحلیلی که از نظام نشانهای عرضه میدارد- که ثمره ی آن خودکفایی نظام زبانی و استغناء آن از بیرون زبان است- عملاً هیچ نقشی برای امور خارج از نظام دلالی زبان زبان ( از جمله مؤلف و پیش زمینه ی تاریخی )برای حصول معنا و دلالت الفاظ بر معانی قائل نیست. همچنین است حال هرمنوتیک فلسفی؛ زیرا هیدگر(Martin Heidigger) وگادامر(Hans GeorgGadamer) نیز با تحلیل پدیدار شناختی فهم و اینکه معنای متن حاصل گفتگو میان متن و مفسر است و توافق حاصل شده میان این دو حاصل یک تعامل و اتفاق طبیعی است، عملاً مجالی برای مؤلف برای حضور در فرایند فهم اثر باقی نمی گذارند. به تعبیر دیگر آنان می کوشند حذف مؤلف از فرایند تفسیر، گزینش و انتخاب ارادی نباشد تا به دلایل و استدلالهایی برای توجیه این حذف و انتخاب نیاز افتد. در این مقاله به ذکر دیدگاه هایی خواهیم پرداخت که مستقیماً بر لزوم کنار نهادن مؤلف از فرایند فهم متن اقامه ی استدلال می کنند؛ یعنی دلایل توجیهی بر لزوم انتخاب و گزینش ارادی مسیر تفسیر منهای قصد مؤلف، ارائه می دهند.
الف. توجیه رولان بارت بر حذف مؤلف از مقوله ی فهم
رولان بارت در مقاله معروف «مرگ مؤلف»(1) توجیهی بر ضرورت بر کنار کردن مؤلف از مقوله ی فهم ذکر می کندکه خلاصه آن به شرح ذیل است:در فرهنگ عمومی تصوری که از ادبیات وجود دارد، به طرز ظالمانه ای بر محور مؤلف و زندگی و سلائق و تمایلات او متمرکز شده است. تبیین یک اثر هماره در به وجود آورنده آن جستجو می شد؛ گویی اثر و متن به پایان کار خود رسیده است و بدین وسیله درسایه این توهم، ندای فرد واحدی به عنوان مؤلف در ما خوانندگان استوار و تثبیت می شد. برخی در کاستن نقش مؤلف در فهم و نقد اثر تلاش هایی دارند. در فرانسه مالارمه(Mallarme) نخستین کسی بود که به ضرورت جانشین کردن خود زبان به جای کسی که گمان می رود مالک زبان است(یعنی مؤلف) پی برد. از نظر مالارمه زبان است که سخن می گوید نه مؤلف. نوشتن اساساً عبارت از رسیدن به جایی است که فقط«زبان» عمل کننده و انجام دهنده باشد نه منِ نویسنده.(2)
کنار زدن مؤلف صرفاً یک حادثه ی تاریخی یا عملی نوشتاری و روی کاغذ نیست، وقوع این امر دگرگونی و تحولی در متن مدرن پدید آورده است که براساس آن متن به گونه ای نوشته و خوانده می شود که مؤلف در همه ی سطوح آن غایب است. بدین ترتیب مؤلف و متن در یک خط واحد که به دو بخش قبل و بعد تقسیم می شود مد نظر هستند و مؤلف در پس اثر و متن قرار می گیرد. مؤلف اثر را تغذیه و برای آن فکر کرده و رنج کشیده است؛ همچون پدری که فرزندی پرورش می دهد. ما اکنون با این فرزند مواجهیم.
یک متن رشته ای از کلمات حاوی و رساننده ی معنا و پیام الهی واحد نیست؛ بلکه فضایی چند بُعدی است که در آن نوشته های گوناگونی که هیچ یک از آنها اصلی نیستند با هم ترکیب و تصادم دارند. متن بافته ای است که رشته های آن از بطن فرهنگ بیرون کشیده شده است(intertexuality). مؤلف، فقط می تواند نوشته ها را با هم ترکیب کند یا یکی را مقابل دیگر قرار دهد.(3)
در نظرگرفتن مؤلف در فرایند فهم متن و محور قرار دادن او، در واقع تحمیل یک محدودیت برای متن و مضیق کردن معنای آن به یک معنا و دلالت نهایی است که این امر «بستن» متن است. البته این گونه تلقی از نوشتار برای «نقادی» بسیار کارساز و مناسب است؛ زیرا منتقد هم خود را برای کشف و مؤلف صرف می کند و این کشف را از طریق شناخت شخصیت و روان مؤلف و جامعه و تاریخی که مؤلف درآن قرار گرفته، صورت می دهد.
رویکرد تفسیری سنتی و نقد ادبیِ کلاسیک هرگز به خواننده توجه نکرده و از نظر آن، نویسنده تنها شخص مطرح در حوزه ی ادبیات و تفسیراست. ما این نکته را نیک می دانیم که برای اعطای آینده به متن، ضرورت داردکه این افسانه و اسطوره(myth) را براندازیم. تولد خواننده باید به قیمت مرگ مؤلف صورت بپذیرد.(4)
ب. خطای قصدگرایان در خلط میان دو نوع قصد
نویسندگان مقاله ی «مغالطه ی قصدی»(Intentional Fallacy) یعنی ویلیام ویمسات (wimsatt) کع یک منتقد ادبی است و مونروئه بردزلی (Monroe Breadsley)که یک فیلسوف است، مدعی آناند که طرح یا قصد مؤلف نه اساساًامری قابل دسترس است و نه به عنوان معیاری برای قضاوت در باب موفقیت یک تفسیر و نقد ادبی می تواند مطلوبیت و کارآیی داشته باشد. البته باید اعتراف کرد که محوریت قصد مؤلف در طی تاریخ نقد ادبی یک اصل تلقی شده است و به ندرت می توان در این وادی مواردی را سراغ گرفت که درآن رویکرد مفسر و منتقد متأثر از دیدگاه وی درباره« قصد مؤلف» نباشد. «قصد» از نظر این دو، عبارت از طرح یا نقشه ای است که مؤلف در ذهن داشته و عامل وادار کننده و محرک او به سوی نوشتن بوده است.(5)نویسندگان مقاله ی مغالطه ی قصدی، وجود قصد مؤلف به عنوان طرح و نقشه پیشینی وی را یک ضرورت می دانند؛ زیرا روشن است که یک متن شعری یا ادبی با تصادف بوجود نمی آید بلکه تراوش ذهن کسی است، یعنی یک علت هوشمندآن را پدید آورده است.این ضرورت بسیاری را واداشته است که بپندارند معنای یک اثر و متن مسلماً معنایی شخصی(Personal) است، یعنی وضعیت روحی و احساسات و احوال شخصی مؤلف را منعکس می کند؛ لذا در مقام فهم و تفسیر اثر باید به دنبال درک معنای مقصود و مؤلف باشیم.(6)
تمام نکته این مقاله آن است که در اینجا مغالطه ای صورت پذیرفته است. ما در اینجا با دو قصد روبرو هستیم: نخست قصدی که محرک و وادارنده ماتن و مؤلف برای تولید اثر بوده است که یقیناً امری ضروری و لازم برای تدوین و تکوین متن است؛ دومین قصد محور قرار دادن آن قصد اولیه مؤلف به عنوان هدف تفسیری در مقام فهم و تبیین متن است که البته هیچ ضرورت و الزامی آن را همراهی نمی کند. مغالطه آن است که آن ضرورت در مقام پیدایش متن را به اینجا که مقام فهم متن است منتقل کنیم. به تعبیر دیگر برای پرهیز از مغالطه لازم است که بین قصد به معنای طرح و برنامه ای که در ذهن مؤلف وجود دارد یا نحوه احساس او در زمان نگارش متن، و قصد به معنای املاک و معیاری برای تعیین معنای واقعی متن و شاخص تعیین درستی و نادرسی فهم اثر، تفکیک قائل شویم. ریشه ی در افتادن با مدافعان قصدگرایی و محوریت قصد مؤلف در عمل تفسیر، تفکیک نکردن میان این دو تلقی از«قصد» است.
ج. ممکن نبودن کشف عینی قصد مؤلف
یکی از استدلالهای شایع درباره لزوم وانهادن قصد مؤلف، به زیر سوال بردن امکان کشف عینی معنای اصلی(original) و مقصود مؤلف است. در ست است که مؤلف معنای متعینی را در ذهن داشته، اما این معنا برای خوانندگان مفقود است؛ زیرا مؤلف به علت فاصله تاریخی نمی تواند مقصود خویش را حضوراً برای ما توضیح دهد و از طرف دیگر، خوانندگان امروزی قادر نیستند که متن را در افق و چشم انداز گذشته (زمان نگارش) مطالعه کنند، بلکه آن را همواره در منظر و چشم انداز معاصر قرائت می کنند. پس قرائت عینی بر محور معنای مقصود مؤلف امری ناممکن و دور از دسترس است.اگر بپذیریم که هر جامعه ای «سنت»(tradition) خاص خود را دارد و تنوع سنتها در جوامع مختلف موجب شکلگیری چارچوب ها و منظرها و چشم اندازهای قرائتی مختلف می شود، پس معنای متن به حسب جوامع مختلف متفاوت می شود و نمی توان از فهم عینی متن بر حسب مراد مؤلف سخن راند.(7)
این امر زمانی تشدید می شود که خواننده زبان و فرهنگی متفاوت با زبان و فرهنگ مؤلف و متن داشته باشد. اساساً هیچ دو زبان یا دو فرهنگ آنقدر بهم نزدیک نیستند که یکی تداوم مستقیم دیگری باشد. پس مطالعات متضمن«عبور فرهنگی»(Crosscultural) همیشه در معرض «سوءفهم»(misunderstanding) است.(8)
د. ناکارآمدی توضیحات مؤلف در رفع ابهام جملههای مبهم
در مواردی که متکلمی جملات دوپهلو و ایهام دار بیان می کند، توضیحات بعدی صاحب سخن نقشی در رفع ابهام و ایهام متن نخواهد داشت. مثلا اگر کسی بگوید یا بنویسد که «من منشی خود را از همسرم بیشتر دوست دارم»، ممکن است توضیح دهد که مراد من آن بودکه من و همسرم هر دو این منشی را دوست داریم، اما محبت و دوستی من به منشی بیش از دوستی همسرم نسبت به اوست نه آنکه من همسرم را کمتر از منشی خود دوست دارم. در اینجا آنچه صاحب سخن در بیان مراد خود توضیح می دهد با آنچه متن افاده می کند مطابقت نمی کند و در حقیقت توضیحات بعدی وی تنها «قصداو را» روشن کرده است نه معنای متن را و متن بر ابهام و ایهام خود باقی است. این امر نشان می دهد که متن در معنای خویش مستقل از قصد و نیت مؤلف و متکلم است و حیات معنایی خاص خود را دارد.(9)هـ . تلازم قصدگرایی و روانشناسی گروی
محور قرار دادن قصد مؤلف و تاکید بربازسازی دنیای ذهنی صاحب اثر به عنوان هدف تفسیر ما را به وادی«روانشناسی گروی» می کشاند و چیزی را هدف تفسیر قرار می دهد که دور از دسترس ماست. بازسازی معنای مقصود مؤلف قابل دسترسی نیست و در صورت امکان، قابل اطمینان نخواهد بود. نمی توان مطمئن بودکه آنچه از دنیای درونی و روان نویسنده درک کرده ایم منطبق با واقع است؛ پس بهتر است که متن را در ارتباط با علائق حاضر خود ببینیم و تلاش نکنیم که به دنیای خصوص مؤلف و وجود پنهان ذهن و روان او دست یابیم، بلکه بکوشیم واقعیات عمومی زبان را مبنای فهم متن قرار دهیم. بُعد عمومی معنای متن یعنی زبان را نباید با بُعد خصوصی آن یعنی ذهن مؤلف خلط کرد. اساساًبعد خصوصی را نمی توان از متن استنباط کرد به دلیل آنکه معنا امری عمومی و همگانی است و خصوصی نمی شود.(10)و. مؤلفه خوانندهای همچون دیگر خوانندگان متن
دیوید کوزنزهوی(David couzens Hoy) به سبکی متفاوت از آنچه تاکنون اشاره شد بر عدم قصدگرایی در تفسیر استدلال می کند. نوع استدلالهایی که تاکنون برشمردم، نوعاً یا بر ممکن نبودن وصول به قصد مؤلف تأکید داشتند یا بر لزوم وانهادن قصد مؤلف به عنوان هدف تفسیری اصرار می ورزیدند اما کوزنزهوی معتقد است که نباید نظر و تفسیر مؤلف از کار خویش و قصد او از پیدایش متن او را نفی و طردکند؛ زیرا این تفسیر می تواند حاوی بینش های معتبری باشد. تفسیر مؤلف از اثر خویش همان قدر بامعنا و با ربط است که هر تفسیر دیگر.نکته مهم استدلال هوی آن است که مؤلف نیز خواننده دیگری است مثل سایر خوانندگان متن و در نتیجه باید مورد احترام باشد، اما نه فهم و قرائت او پر اهمیت تر از دیگر تفاسیر وفهم هاست و نه منطقاً موجب می شودکه نتوان با آن مخالفت کرد. امتیازی که فهم و تفسیر او یافته است ناشی از جایگاه و نفوذ مؤلف بر تاریخچه تفسیر است، نه آنکه منطق و استدلالی پشت این برتری و تقدم باشد.(11) بر طبق این استدلال ما کاملاً آزادیم که آگاهانه تفسیری مخالف و غیرمنطبق بر قصد مؤلف اراده دهیم، بی آنکه تفسیر موافق با قصد او رجحانی بر سایر تفاسیر داشته باشد.پینوشتها:
* (استادیار دانشگاه باقرالعلوم. دریافت1/6/89- تایید:20/7/89)
1.Barthes Roland,"The Death of the Author" Pubished Authership from plato to postmode rnity:AReader,Edited bySeanBurke,Edinburgy unrversity press, 1995
2. Ibid,P,126
3. Ibid,PP,127,128
4. Ibid,PP,129,130
5. Ibid,P,90
6. Ibid,p,91
7. Osborne Grabt,The Hermeneutical Spiral,Intervarsity Press,1991,p.7
8. Ibid,p,12
9.Juhl,p,D,Interpretation: An Essay in the philosophy of Literary Criticism Princeton , university press.1980,pp,52,53
10.Hirsch,Validity in interpretation,Yale university press,1987,pp,14,15
11- دیوید کوزنزهوی، حلقه ی انتقادی،ص328
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}